roman98iaa

معرفی رمان های انجمن بزرگ نویسندگی نودهشتیا

دانلود رمان شاه شطرنج| پگاه P*E*G*A*H


نام رمان: شاه شطرنج
نام نویسنده: پگاه (P*E*G*A*H)
تعداد صفحات: 287
ژانر: عاشقانه / انتقامی
خلاصه رمان شاه شطرنج:
گیرم که باخته ام!
اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد.
شوخی که نیست، من شاه شطرنجم!
تخریب می‌کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم.
آرزو طلب نمی‌کنم، آرزو میسازم!
 
پایان خوش
دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

دانلود رمان دالان بهشت| نازی صفوی


رمان: دالان بهشت
 نویسنده: نازی صفوی
 ژانر: عاشقانه
تعداد صفحه: ۸۶۱
داستان دختری ۱۶ ساله به نام مهناز به همراه محمد پسر جوانی که در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند متوجه علاقه دو طرفه به هم می شوند و ازدواج می کنند ، مهناز با توجه به توقعات و سن کم و بی تجرگی گمان میکند محمد به شخص دیگری علاقه مند است و با لجاجت های متوالی منجر به جدایی از هم می شوند و …
خلاصه رمان دالان بهشت:
حفاظ های روی درها از آهن ظریف و پیچ و خم دار سفید بود، که نمای ساختمان را زیباتر می کرد و روبروی پله ها دری بود که به ساختمان باز می شد و دو طرفش پنجره های بلند سرتاسری داشت بعد از در ورودی ساختمان یک راهرو، پهن بود که به دیوار دست راستی جالباسی بزرگ چوبی بود، روبرویش آینه ای سرتاسری که اطرافش گچ بری ظریف داشت و بعد یک هال وسیع … یک طرف هال دو اتاق بود که یکی از آن ها شد اتاق مادر و پدرم و دومی بعدها شد اتاق من
روبرو راه پله های مارپیچی بود که به بالا می رفت … سمت چپ آشپز خانه ای دلباز داشت که نورش را از حیاط خلوتی نقلی و تر تمیز می گرفت و بالاخره سالنی که فقط با دو ستون گچ بری و با فاصله از هال جدا می شد از پله ها که بالا می رفتی وارد یک هال مربع شکل می شدی … اتاق روبروی پله ها اتاق امیر شد و اتاق کناری اتاق علی و اتاق دست چپی انبار وسایل و جهیزیه من …
 
کنار آن هم دری بود که به حمام بزرگ و روشنی باز می شد در طبقه دوم راه پله ای بود که باز به بالا می رفت … برخلاف آنچه به نظر می آمد که پله ها به پشت بام می رود، در …

دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

دانلود رمان همخونه| مریم راحمی



نام رمان: همخونه
نویسنده رمان: مریم ریاحی
ژانر رمان:عاشقانه , اجتماعی , همخونه‌ای
تعداد صفحه:۳۲۳
قسمتی از رمان:
یلدا منتظر شنیدن باقی حرفهای مش حسین نماند محوطه ی حیاط را به سرعت طی کرد پله ها را دو تا یکی کرد و وارد خانه شد … آن جا یک خانه ی دو طبقه ی دویست متری بود که در یک از نقاط مرکزی شهر تهران ساخته شده بود نه خیلی قدیمی و نه خیلی جدید اما زیبا و دلنشین بود انگار واقعا هر چیزی سر جایش قرار داشت حیاط بزرگ با باغچه ای که بی شباهت به یک باغ نبود و انواع درخت ها و گل های زیبا در آن یافت می شد در خانه به راهروی نسبتا طویلی باز می شد که دیوارش با تابلو فرش های ابریشمی زیبا تزیین شده بود و فرش های کناره ی دست بافت زیبایی کف آن را زینت می داد
راهرو به سالن بزرگی منتهی می شد که در گوشه و کنارش انواع مبلمان استیل و اشیاء گران قیمت قدیمی وجدید دور هم جمع شده بودند و موزه ی جالبی از گذشته ها و حال را ترتیب داده بودند … اتاق حاج رضا سمت راست سالن قرار داشت و چیزی که دراتاق بیش از همه خودنمایی می کرد کتابخان هی بزرگ حاج رضا بود او علاقه ی خاصی به خواندن کتب تاریخی داشت و کاهی شعر هم می خواند گاهی نیز از یلدا می خواست که برایش غزلیات شمس و سعدی یا حافظ بخواند.
 
در اتاق حاج رضا نیمه باز بود یلدا آهسته دستش را به در برد و چند ضربه نواخت صدای مبهمی از داخل او را به ورود دعوت کرد حاج رضا روی مبل نشسته بود و در حالی که …
 
توجه: این رمان در سایت های متعددی منتشر شده، که فایل اصلی این رمان در نودهشتیای قدیمی استارت خورده و در سایت تک سایت به اتمام رسیده و مطلب مابقی آدرس ها فاقد اعتبار هستند


دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

دانلود رمان گناهکار|فرشته تات شهدوست


گناهکار" رمانی است به قلم "فرشته تات شهدوست"، که داستانی از خشم، غرور، تعصب و گناه را در هم آمیخته و به تصویر می کشد. گناه، این میوه ی به ظاهر زیبا و از درون گندیده، مدام در ذهن آرشام چرخ می زند. او بی توجه در پی به انجام رساندن برنامه های خود پیش می رود و نمی داند که سایه ی سنگین گناه قرار است چه بلایی بر سرش بیاورد. "گناهکار" خود را با حس انتقام و نیروی عشق رو به رو می بیند. چه کسی می تواند در برابر عشق قد علم کند، عشقی که قوی ترین انسان ها را نیز به زانو درآورده است. آرشام تمام زندگی اش را در رویای انتقام سپری کرده و سال هاست که شوق شرورانه ی انتقام، تنها انگیزه ی او برای حرکت کردن و جلو رفتن است. او فکر همه جایش را کرده و با جسارت، ریز به ریز نقشه ی انتقامش را طراحی کرده است. اما یک چیز از دست و ذهن او خارج است و آن حضور دلارام است. دلارامی که قرار است خط بطلانی بر تمام معادلات آرشام باشد.
هرچقدر آرشام سرد و مغرور و بی احساس است و عشق و احساس را امری دست و پا گیر می داند، دلارام گرم و شیرین و احساساتی است. اما این دو نقطه ی مقابل هم، یکجا به هم برمی خورند، جایی که عشق جرقه می زند و گرم و سرد وجود آن ها با هم ترکیب می شود. اما آیا یک جرقه می تواند برای این "گناهکار" که به قلم "فرشته تات شهدوست" خلق شده، کافی باشد و او را رستگار کند، یا اوضاع باید به نحو دیگری رقم بخورد؟

دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

رمان طلاهای این شهر ارزانند| هانیه وطن خواه


رمان: طلاهای این شهر ارزان اند
موضوع رمان: عاشقانه ، غم‌انگیز
نویسنده رمان: هانیه وطن خواه
تعداد صفحات رمان: 797
خلاصه‌ای از رمان : یک مرد هفتاد ساله و پولدار به اسم زرنگار دو تا پسر و دو تا دختر دارد.
دختر دومش”کیمیا” مجرد و عاشق مردی به نام طاها می باشد.
کیمیا قرار هست با نامدار برادر شوهر خواهرش ازدواج کند.
ولی با طاها از کشور خارج می شود.
زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا که خودش عاشق پسرخاله اش امیر هست را مجبور می کند باهاش ازدواج کند و در خانه اش به عنوان خدمتکار کار کند و…
قسمتی از متن رمان طلاهای این شهر ارزانند
خود دست به کار شد و قفل کمربند را باز کرد و من فقط نگاهش کردم…
 
چشم روی هم گذاشت و من نگاه به جمعیت از پس شیشه معلوم انداختم و دلم لرزید و این نفس ها گاهی بازیشان می گیرد.
قدمی از ماشین فاصله گرفتم و نگاهم چرخ خورد و ذهنم چرخ خورد و گاهی من میان سرسرای طبقه بالا میان همه تنها شدن های خانه هم چرخ می خوردم.
چرخ خوردن را دوست داشتم…
از همان بچگی هایی که خانوم نگذاشت خرجشان کنم.
جمعیت سیاه پوش را می دیدم و چشم هایم گاهی می دوید میان جمعیت و دلم اندکی آشناییت می خواست.
نگاه برگرداندم و او تکیه زده بود به ماشین زیبایش و میان پالتوی کوتاهش گرم بود و انگار تنها قلب من این روزها یخ زده تر می شد.
زن های چادری را می دیدم و چادر من کو و نگاه مردان چرا خوره ی جانم می شود؟؟؟
زن که باشی میان نگاه های دریده مردان گرگ صفت و هیچ ندیده با چادر…


دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

دانلود رمان کانی|حدیث نادری


نویسنده : حدیث نادری
 
موضوع رمان : عاشقانه ، خون-بس
 
خلاصه رمان : درمورددختری بنام کانیه ،دختری مهربون وخوش قلب ، ک بعنوان خون بس وارد زندگیه اربابی جوان وسنگدل میشه ،اربابی ک از تمام زن هامتنفره .. باماهمرا باشین تاببینیم کانیه قصه ما چطوربا این ارباب سنگدل کنارمیاد؟؟

دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

رمان گل شیفته|سحربانو۶۹



نام رمان : گل شیفته
نویسنده : سحربانو69
ژانر : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات کتاب : 557صفحه
خلاصه رمان :
 
همش از یه رقابت کاری شروع شد بین دو مرد که باعث شد دودش
بره تو چشمه یه دختر..یه دختر تنها و بی پناه که نتیجش شد بیکسی و تنهایی..
نتیجه اش شد هفت سال دوری..این دختر واسه این همه تنهایی و بی پناهی یکم بچه بود..اخه گلشیفته همش 11 سالش بود…پایان خوش

دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

رمان روهان … روحان|ماه پسند(مرجان)




نام رمان : روهان ... روحان
نویسنده : ماه پسند(مرجان)
ژانر : عاشقانه، ترسناک
تعداد صفحات کتاب : 586 صفحه
خلاصه کتاب:
قصه دختری که خودساخته و مهربونه ...کسی که سالها از اون مکان و آدماش دور بوده و حالا برگشته ...رازی که سربه مهر مونده و کشف حقیقت خودش به سراغ دختر قصه ما میاد...!

خلاصه:
 
داستان پلیسی نیست … البته گاهی مقداری پلیس بازی داریم! عشقی اما….! خب کمی تا قسمتی ابری! اصلا مگه میشه عشق رو از داستانامون حذف کنیم!؟ نه واقعا میشه!؟ مثل این می مونه که هندی ها آواز خوندن و دور درخت چرخیدنو از فیلمشون حذف کنن!! چه شود!!
 
.
 
خب اگه بخواییم بریم سر وقت ژانر داستان باید گفت :ترسناک…!
 
اینبار داستان ما درباره یه جاییه که کمی با مکان های دیگه متفاوته….! درباره آدمیه که شاید انسانی باب میل و خوش اخلاق نباشه ولی بد نیست …! اما شرایط زندگی با اون جوردیگه ای تا میکنه….
 
دختری که خودساخته و مهربونه …
کسی که سالها از اون مکان و آدماش دور بوده و حالا برگشته …
رازی که سربه مهر مونده و کشف حقیقت خودش به سراغ دختر قصه ما میاد…!
 
و صدایی از ته چاهی ژرف و تاریک
 
چاهی پر از درخت! پر از زندگی!
و زندگی مرگبار و پر از حسرت
جایی که برای برگشتن مسیری نیست
راهی نیست…
 
لحظه ای برای ترس … برای جدایی… لحظه ای برای نفس بریدن … برای چشم باز کردن …
فقط و فقط تاریکی دیدن … ظلمت … دیدن چیزی شبیه کابوس یا رویایی بی نهایت غریب
دیدن کسی شبیه خوت … شبیه گدشته ات … یا شاید هم تکراری در آینده … !
جست و جو … تلاش برای یافتن حقیقت ،حقیقتی از جنس خودت …
از جنس ترس … از جنس همین درخت های بی انتها و نفرت انگیز …!
تا ناگهان تابش نور … روشن شدن حتی تکه ای از این ظلمت
 
من مسیر را برای باز گشت هموار میکنم
این راه پر از روشنایی است …

دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

رمان کمپ تابستانی|ANDREA


نام رمان: کمپ تابستانی
 زبان: فارسی
ژانر رمان: عاشقانه،ترسناک و معمایی
تعداد صفحات: 141
نویسنده: ANDREA
 
 توضیحات:
 
سه دختر که یه تابستون متفاوت رو آرزو می کنند و حس ماجراجوییشون اون ها رو به یه کمپ عجیب ولی زیبا می کشونه، بدون اینکه بفهمن با رفتن به اونجا سند مرگ خودشون رو امضا می کنند و بدون هیچ اطلاع قبلی راجب اینکه اون کمپ تابستانی قراره براشون به کمپ مرگ تبدیل شه.
دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰

رمان اسطوره|پگاه(P*E*G*A*H)



نام رمان: اسطوره
نویسنده رمان: پگاه (P*E*G*A*H)
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحه: ۱۷۲۶
 دیاکو، که به شدت مورد تقدیس دختری به نام شاداب است، شاداب از خانواده مستضعفی می باشد و عاشق دیاکو شده و دیاکو ده سال اختلاف سنی با شاداب دارد و پشتیبان مالی اش می شود ، شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه …
 
 
خلاصه رمان اسطوره
زیرباران … زیر شلاق های بی امان بهاره اش ایستادمو چشم دوختم به ماشینهای رنگارنگ و سرنشینهای از دنیا بی خبرشان! … دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتمو بیش از این خرد شوم … بیش از این له شوم … بیش از این خراب شوم! صدای بوق ماشین ها مثل سوهان یا نه مثل تیغ یا نه از آن بدتر … مثل یک شمیشیر زهرآلود روحم را خراش میدادند!
 
سرم را به همان جایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست تکیه دادم … آب از فرق سرم راه می گرفت! … از تیغه بینی ام فرو می چکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد … از آن به بعدش را نمی دانم به کجا می رفت …
 
دانلود رمان فقط از طریق اپلیکیشن نودهشتیا...
اپلیکیشن را در مایکت نصب و وارد بخش دانلود رمان شوید.
لینک مستقیم اپ:
۰ ۰